خورشید آل یاسین ... |
امشب دوباره بغض غمی در گلو نشست ----------------------------------------------------------------------
دوشنبه 89/5/4 .:. 12:58 عصر .:. منتظرالمهدی «عج»
.:. نظر
حالا که تمامی کوچه های شهر بن بست شده ، حالا که غریب ها غریب تر میشوند و مردمان داغ دیده ی کوچه های هم جوار ، بیشتر در آتش ندانم کاریهای خودشان و دیگران میسوزند ... این منم که رو در روی تمام پنجره ها ایستاده ام و شمشیر انتقام از نیام کشیده ام تا شاید بتوانم انتقام غرور شکسته شده ی نیاکانم را از دیوارهای کاهگلی این شهر بگیرم . ---------------------------------------------------------------------- ..
دوشنبه 89/5/4 .:. 12:54 عصر .:. منتظرالمهدی «عج»
.:. نظر
وتو تنها میروی محبوب و می ترسیدم که تو باشی پشت قاب های تاریک نگاهم ! پشت آن غبار مه آلود جاده بی انتها ، و شاید سکوت کلاغ های سیاه وحشتم را می افزود و یا پرستویی خشکیده از سرما ، و یا آذوقه یخ زده یک سنجاب ، اینجا گرفتار وحشت و اضطرابم ، پایم لیز می خورد روی یخ های سنگدل و قدم هایم لرزان و شکننده... وای چه احساس غریبی ، سرما و سرما ، اما تبی داغ بدنم را آتش زده ، باز در این سرما چاره سازم دستمال سردیست که نزد توست و بهای آن شاید جان من است ، و تو تنها می روی محبوب.......... بی رحمانه کار مرا ساختند همان چکاوک های غزل خوان ، همان هدهد خوش خبر و همان لبخند آفتاب...بیا و گوش کن سکوت این بیابان سرمازده را، بیا و گوش کن سکوت یخ های تشنه را ، سکوت بادهای کم حوصله را ، سکوت فریاد های مرده را ، سکوت مرا..........سکوت مرا...... آنقدر گفتم و گفتم که ناچارم نام غم را یدک بکشم و هر جا توقفی کردم مجال استراحی نباشد ، بار غم بر دوش مانده و ایستاده و خسته و بی یار..... اما به امید موج های خروشان می رفتم ، به امید صدای غزل های هزاران ، به امید تن نازی گلهای شقایق ، به امید سرمستی چمن های جوان ، به امید غرور رنگین کمان ، به امید احساسی مهربان ، به امید نگاهی پر از التیام........ به امید تو... به امید تو ای ........ ----------------------------------------------------------------------
دوشنبه 89/5/4 .:. 12:49 عصر .:. منتظرالمهدی «عج»
.:. نظر
آقا بیا به خاطر یاران ظهور کن / ما را از این هوای سراسیمه دور کن وقتی برای بدرقه ی عشق میروی / از کوچه های خلوت ما هم عبور کن . . .
جان زهرا رحمتی کن تا که پیدایت کنم آقا جان نمی دانم چه بگویم از دل شکسته ام، از ذهن خسته ام یا از روزگار جفاکار و مردمان بدکردار.در این چاه پست از هر جا که میگذرم وهر چه را که می بینم غمی به غمهایم اضافه می شود وهمواره می پرسم چرا؟ مولا جان در ذهن کوچکم هزاران سئوال بی جواب باقی مانده که تنها تو جواب آنها را می دانی ،تا کی باید به انتظار پاسخت بنشینم؟روزها به سرعت از پی هم می گذرند وجوانیم را با خود می برند.بیم دارم وقتی می آیی من دیگر نباشم وسئوالات بی جوابم را با خود برده باشم. به خدا قسم که حتی فکر کردن به این موضوع هم برایم سخت است پس می خواهم امیدوارم باشم و روشنی را با چشمان غم بارم ببینم. میدانم که صدایم را میشنوی وشکوه هایم را با دل وجان گوش می کنی، مهدی جان! غروب هر جمعه که از راه می رسد طناب بغض،گلویم را می فشارد واشکهایم ناخواسته جاری می شوند این اشک ها پیام انتظاری دوباره را می دهند و من نمیدانم که در این هجر وتنهایی محض چه کنم؟ سرورم!آن سه شنبه شب را به یاد داری که به جمکران مقدست آمدم،روبروی گنبد سبز پاکت نشستم وسرم را بر زمین خوشبو و عطر آگینت گذاشتم و در خلوتم گریستم؟شنیده بودم که اگر به جان مادرت زهرای اطهر (س)قسمت دهم مرا به درگاهت می پذیری.از اینکه من خجل وتاریک دل را این گونه ودر این مکان عزیز جواب داده بودی شرمنده تر شدم .آیا این فقط منم که اشک قلمم بر برگ ها وبرکه ها می چکد، یا این که همه ی گل ها با من آواز گریه می خوانند؟اینک با صدایی بلند تر گریه می کنم وابایی ندارم چرا که از غم دنیا راحت گشتم.ندایی درونی به من می گوید: که به زودی می آیی ومن آنقدر منتظر می نشینم،دعا می کنم تا بیایی وجهان را با ظهورت منور سازی. می دانم که می آیی ،دوستدارانی داری که خبر آمدنت، آمدنی زود را به من داده اند کسانی که قلبشان آکنده از شوکران عشق بی انتهای زیبایی است،کسانی که میدانند عشق چیز قشنگی است. مولای من دوستت دارم خدایا!چنان زمین گیر دنیامان نکن که وقت ظهور حجتت ،توان بر خاستن نداشته باشیم .آمین یا رب العالمین
آمین یا رب العالمین ----------------------------------------------------------------------
متن ارسالی از طرف راحله
دوشنبه 89/5/4 .:. 12:44 عصر .:. منتظرالمهدی «عج»
.:. نظر
بسم رب المهدی داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه توست شرمنده ایم می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست . می دانیم کوتاهی ها نادانیها وسستی های ما،ستم هایی است که در حق تو کرده ایم . یعقوب به پسران خود گفت:به جست وجوی یوسف برخیزید وما با رو سیاهی وشرمندگی امده ایم تا از تو نشانی بگیریم . به ما گفته اند اگر به جست وجوی تو برخیزیم نشانی از تو می یابیم . اما ای فرزند احمد! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم اگر بگویند برای دیدارتو باید سر به کوه وصحرا بگذاریم ،می گذاریم ای یوسف زهرا! خاندان یعقوب پریشان وگرفتار بودند ، ما و خاندان ما نیز گرفتاریم، روی پریشان ما را بنگر ،چهره ی زردمان را ببین . به ما ترحم کن که ما بیچاره ایم ومضطر ای عزیز مصر وجود! سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است. نیازمندیم!محتاجیم و در عین حال گناهکار از ما بگذر وپیمانه جانمان را از محبت پر کن. یا بن الحسن! برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی-هرچند اندک- آورده بودند،سفارش نامه ای هم از یعقوب نبی داشتند اما..... چه انتظار عجیبی تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت چه بی خیال نه کوششی نه وفایی فقط نشسته وگفتم :خدا کند که بیایی
----------------------------------------------------------------------
دوشنبه 89/5/4 .:. 12:38 عصر .:. منتظرالمهدی «عج»
.:. نظر
برای دست های خالیم
اگز نام تو را خوب می نویسم ولی یاد تو را ...
---------------------------------------------------------------------- دوشنبه 89/5/4 .:. 12:32 عصر .:. منتظرالمهدی «عج»
.:. نظر
سلام آقا گفتن براتون برا نیمه شعبان بنویسیم منم با اجازتون گفتم انشاالله. و به قصد نوشتن برا شما قلمی به دست گرفتم. اول از اینکه اجازه دادید براتون قلم بزنم از حضورتون تشکر می کنم بعدش هم میگم سلام آقا ، ، آقا سلام ، ، سلام آقای خوبم -------------------------------------------------------------------------------
دوشنبه 89/5/4 .:. 12:20 عصر .:. منتظرالمهدی «عج»
.:. نظر
|
|