سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید آل یاسین ...
 
ثامن تم

بسم رب المهدی و بسم رب المنتظر

از پروانه خواستم, راز سخن گفتن با گلها را برایم بگوید.
پاسخ داد: سخن گفتن با گلها به چه کارت اید؟
گفتم: سراغ گلی را می جویم. می شناسی اش؟؟؟
گفت: کدامین گل تو را اینچنین بی تب و تاب کرده است؟
گفتم: به دنبال زیباترینم.
گفت: گل سرخ را می گویی؟
گفتم: سرخ تر از ان سراغ ندارم.
گفت: به عطر کدامین گل شبیه است؟
گفتم: خوشتر از ان بوی دیگری نمی شناسم.
گفت: از یاس می گویی؟
گفتم: سپید تر از ان نیز نمی دانم.
گفت: در کدامین گلستان می روید؟
گفتم: در ان صحرا گلستانی که از شرم دیدگانش هیچ گل دیگری نمی روید.
به ناگاه دیدم پروانه,
مستانه بی قرار شده است.
بی تاب تر از من ناارامی می کند.........
از این گل و ان بوته,
سراغش را می جوید.......
گفت: اسمش چیست که اینگونه از ادمیان دل برده است؟
گفتم به زیبایی نامش ندیدم.
گل نرگس را می گویم. می شناسی اش؟؟؟
به ناگاه دیدم پروانه,
توان سخن گفتن ندارد.
بالهایش به روشنی شمع می درخشید.
گویی شعله از درون,
وجودش را به التهاب دراورده بود.
توان رفتن نداشت... به سختی خود را به روی باد نشاند و از مقابل دیدگانم دور شد.......
اری....
او گل نرگس را یافته بود. شراره های وجودش خبر از ان گل زیبا می داد........
اینک دوباره من ماندم و این نام اشنا و غریب.......

در صحراهای غربت, تا ادینه ای دیگر, به انتظار نشسته ام, تا شاید به همراه پروانه ای, به دیار اشنایت قدم گذارم.......

مهدی جان.....
پروانه وارم کن که دیگر تحمل دوریت ندارم......
مولای من......
می دانم که لحظه دیدار نزدیک است.......
اما دیگر توان ثانیه ها را ندارم.......
می دانم که چیزی به پایان راه نمانده است.......
اما دیگر توان رفتن ندارم.......
می دانم که تا سپیده دم وصال
,طلوع و غروبی چند,
باقی نمانده است........
اما دیگر تاب سرخی غروب را ندارم........
از این رنگ رنگ پروانه های دروغین خسته شده ام.......
از ادینه های سراب گونه ی بی وصال به ستوه امده ام........
دیگر توان رفتن ندارم.......
زودتر بیاااااااا
گل نرگس بیااااااااااا


پنج شنبه 89/8/13 .:. 9:35 صبح .:. منتظرالمهدی «عج» .:. نظر

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 

آقا اجازه!
این دو سه خط را خودت بخوان!

 قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران 

 آقا اجازه!

 پشت به من کرده قلبتان 

 دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان! 

قصدم گلایه نیست،اجازه! نه به خدا!

 اصلا به این نوشته بگویید «داستان» 

 من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین 

از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

 آقا اجازه!

 سنگ شدم، مانده در کویر

باران بیار و باز بباران از آسمان 

اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو! 

 آقا اجازه!

 ما که نه در این و نه در آن!

 «یک پای در جهنم و یک پای در بهشت» 

یا زیر دستهای نجیب تو در امان! 

 باشد! صبور می شوم اما تو لااقل

دستی برای من بده از دورها تکان...

آقا اجازه!

 خسته ام از این همه فریب، از های و هوی مردم این شهر نا نجیب

آقا اجازه!

پنجره ها سنگ گشته اند، دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.

 آقا اجازه!

 باز به من طعنه می زنند عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.

 «شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند «فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!

آقا اجازه!

 «گندم» و «حوا» بهانه بود، «آدم» نمی شویم!

 بیا: ماجرای «سیب»! باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!

آقا اجازه!

 منتظرند این همه غریب ....

التماس دعا

اللهم عجل لولیک الفرج


پنج شنبه 89/8/6 .:. 6:46 عصر .:. منتظرالمهدی «عج» .:. نظر

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 

آه من کیم؟؟؟

من که زندانی نفسم،اسیرتخیلم،دوزخ تجملم،وامانده راهم،خالی ازآهم،بسته به زنجیرگناهم،بی پشت وپناهم،آفت زده خزانم،شرمنده ازآنم که ازخویش نهانم.

افتاده به چاه حسرتم،خاموش وافسرده،ره به جایی نبرده.

آه چه کنم که داستانم به افسانه می ماند،ناتوانم،ازخود فراریم،حنجره زاریم،دوده اهم،حدیث غربتم،خالی ازشادی ودورازآبادیم.

با این همه،روزنه ای ازدورمی بینم که سرودامیدمی سرایدوزنگ ازدل می زدایدوآیه (لا تایئسوا) می خواند،خدارامغفرالذنوب جمیعامی داند،می گویدکه ناامید نباشم.
امیدوارم،امیدواردریادریاکرمم اماچه کنم که شرمندگی مراخواهدکشت که گفتی :
ای فرزند آدم! ماشیطان رابه خاطرتوازبارگاه عزوجلال خویش راندیم و باهزاران دهان توراخواندیم چگونه است که با وی سازش می کنی وباماسازخلاف می نوازی و به خلاف می پردازی؟؟؟ به مادروغ گویی وراه عناد پویی،چه می خواهی،چه می جویی؟؟؟

ای فرزند آدم! تورافرمودم که دامن ازخلق بکش نه دامن خلق. بندگی کن و زندگی،تقدیس ماکن وقدیس خلق شو،محرم خلق شوتابه حریم وقرب ماراه یابی،خیال کبریایی ازسربدرکن وازرطب و یاس دنیابرحذروخودراآماده سفر.

ای فرزندآدم! دردت به ماگوی،داروت ازماجوی که ما گرچه صبوریم،غیوریم. پای برخودگذاروعملی خالص آرودل به ما بسپار. بندبند وجودت به تقوا بندوراه خلق مبند. مارایاد کن وبرزخت آبادکه تورادرپیش راهی باریک وخانه ای تاریک است. تقواپیشه کن وازمعصیت اندیشه که من ازتوبه مختصرطاعتی خرسندم وعذاب برتونپسندم.

ای فرزندآدم! سخن سنجیده گوی و راه عافیت پوی و گردتعلق ازدل روی که دریاعمیق است و صراط دقیق وعمل صالح بهترین رفیق پس تورا توشه ای بایدکه فردابه کارآید. فریب زرق وبرق دنیا مخورورشته الفت برمامبر،خواب برخودحرام وزهدوعبادت مرام کن،از زندان به درآواین راه رابه سرآ.

ای فرزند آدم! یاران مرایارباش ودشمنان مرا خاروبامردم کوچه وبازارهمچوابراهیم خلیل،بیمارکه قال انی سقیم،یاهمچواصحاب کهف ورقیم بردین زیبنده وازخلق گریزنده باش که هرکس باماخلوت کندتاج خلت ستاندوهرکه ازماگریزدبه ابلیس آویزد.

ای فرزندآدم! اگرثروتی بی حدوممتدخواهی بایدکه بترسی ازتباهی و ازگناه بکاهی. شیطان را دشمن داری و توشه برداری که راه دوراست و همنشین موروظلمت دیجور.
ای فرزندآدم! گویی تو خداوندگارومافرمانبرداریم که هرچه خواستی بدون کاستی تورابایستی،بترس که عذابی دردناک تورادرانتظارومارافرمانبرداراست. این همه تعلق این همه تملق که دنیای خویش آبادوآخرت خودراویران کنی که به عزت و جلالم سوگندکه روزی پشیمان خواهی شدکه پشیمانیت هیچ سودی نخواهد داشت وآنچه کشته ای خواهی برداشت.
ای فرزندآدم! من تورابرای خودآفریدم وهیچ خیرازتوندیدم. هرچه انتظارکشیدم مرابیادبندی،بیمارمن نشدی،بیدارمن نشدی.
ای بی وفا! آخرچرا؟ ماکه تورادوست داریم وبرتوبهترین یاریم. ملکی فروفرستادم که نداده: آیاکسی هست که باخدای خویش دوستی کندتاخدابهترین یاراوباشد؟ اماهیچکس مراجواب نگفت ودعوتم رااجابت نکرد. بیاوازغیرخداجداشو .... ای بی صفا! باصفاشو،ای بی وفا! باوفاشو...


ای خدای من!
حدیث ضعف آدمی نه دفتری بنددونه عقده ای گشاید،راه دیگری بایدکه این غصه سرآید. سِرخلقت رامحبت آوردی وخوش آوردی که خودحبیب ومحبوبی،طبیب ومطلوبی. ای خدای خوب من! ای پنهان آشکاروای آشکارپنهان! حجت توراست ومن قدرت بیان ضعف خویش ندارم ودلی کباب وچشمی پرآب دارم نه عاقلم وبیدارنه صبورم وهشیار. ازعملم ترسان وازجزاءلرزان واشک ندامت ریزان،قیامتم قائم وحزنم دائم،عملم تباه ونامه ام سیاه،ظلوم و جهولم وازکردارخودملول. کورکنی شدیدوستونی عمیدکه تکیه گاه این بی پناه مانده ازراه شودکه روحم خسته وبالم شکسته وهیچ طرفی نبسته ام. ای کریم بنده نوازوای مهربان کارساز! توریشه غفلت ازدلم برکن ودرخدمت توحیدبنشان. الهی! دردم درمان وهجرم پایان،ضعفم به قوت وزبانم به حکمت وجانم به خلوت رسان،دستم به خیروپایم به سیر،چشمم به تقواوامروزم رابه فردارسان،دلم رانوروجانم راشورنه از شراب انگوربلکه ازخمرطهور،کرم کن،سرم رافهم،فهمم راصدق وصدقم رااخلاص ده،بصرم رانوروبصیرتم را ثبات مرحمت فرما.
آمین یارب العالمین

التماس دعا

اللهم عجل لولیک الفرج



 

ای ملک توبه ندیم وصنع توازقدیم،ای بی نیازمطلق و فارق ازندیم،ای خدای من رخصتم دادی که تسبیح توگویم وراه توپویم وسِرّتوجویم،دل باتودارم وغیرازدل بشویم. خودرا به توسپارم وسربه خاک گذارم وراه توبه گزینم وبرخوان مغفرت نشینم.


دوشنبه 89/8/3 .:. 8:56 عصر .:. منتظرالمهدی «عج» .:. نظر
.: Weblog Themes By SamenTheme :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک دوستان
طراح قالب
ثامن تـــم
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 350099

دانلود آهنگ جدید