قبول آقا! ...
قرار نبود حرف از خستگی بزنم ، قرار بود اگر گفتم خسته شدم اسم منتظر بر خود نگذارم
اما آقا هم خسته ام هم منتظر!
بغض چنان گلویم را فشار می دهد که صدایم به جایی نمی رسد خسته ام آقا خسته ی خسته ی خسته ...
از روز بحث کردن من و فردی که فکر می کردم به او نزدیکم مدت زیادی نمی گذرد
می گفت همه ی چادری ها دروغگو هستند ... می گفت همه ی چادری ها و مذهبی ها غیبت می کنند ... می گفت ...
طوری حرف میزد که گویی معصوم معصوم است! ...
حواسش نبود که مهمترین دستور خدا را دارد زیر پا له می کند و عین خیالش نیست ...
آقا حواسش نبود که نامحرمان کمی آن سوتر چشم به موهای پریشانش دوخته اند ...
تو را به خدایی که می پرستی مرا ببخش آقا اما حواسش نبود که دارد به مادرت هم تهمت میزند ...
نمی دانم چرا مادرش بر دهانش نکوبید که بی شرم چادر ارثیه ی زهراست حرفت را بفهم و بر زبان بیاور.
راستی آقا دیشب اطرافم شلوغ بود رفتم تا روی پشت بام به تو و خدا نزدیک تر باشم و با شما صحبت کنم اما دور تا دورم ماهواره بو که خودنمایی می کرد ماهواره هایی که شمایل شیطان و نیشخند او را به من نشان می داد هر چه نگاه کردم تو نبودی هیچ جا نبودی آقا دیشب هم تو را در هیچ خانه ای ندیدم اما مهمتر از تو برای مردم شهر زنان عریان هالیوودی بود که از بودنشان لذت می بردند ...
آقا تو هم خار در چشم و استخوان در گلو هستی؟!
آقا تو هم چاه داری تا سر در آن کنی و درد و دل کنی؟!
آقا جواب سلامت را می دهند یا تو هم علی وار ... مظلومانه زندگی می کنی؟!
آقا دل خونت را پیش چه کسی می بری تا مرحمش باشد ، کسی را داری؟!
آقا شب تولدت چند مجلس گناه به پا شد؟!
آقا شب تولدت چقدر گریه کردی و نالیدی از دست شیعه هایت؟!
آقا چند نفر شب تولدت دلت را خون کردند و گفتند یک شب هزار شب نمی شود؟!
آقا اصلا هر شب چندنفر دلت را خون می کنند به بهانه ی اینکه یک شب هزار شب نمی شود؟!
آقا هر شب چند منتظر به بهانه ی نبودنت گریه می کنند ؟!
آقا ...
آقا به مولا خسته ام ...
آقا زیاد هم نبود 313 یار با این وضع دور از ذهن نیست ....