مرغ دل ديرزماني است که در هوس روي نگار اين سوي و آن سوي مي پرد و پروانه وار شمع خيالش را طوف مي کند. به خون وضو ساخته و با شراره هجران احرام بسته است. موج در موج تاريکي فراقش را به برق وصال مي شکافد و بغض گلوگير شوق را به فرياد شورآفرين مي درد.
اي عزيز! سرشک ديده پشت در پشت کرده عزم ويراني دارد و طوفان عشق بر خرمن هستي ام مي تازد. جانا :
ترحم کن بر اين قلب و بر اين دل *** ز چشم عاشقان پرهيز منما
حال که ديده ام را تماشاي سرو سهايت ناممکن و کلام زيبايت را نتوان شنود طلعت را بر صفحه دل به تصوير مي کشم و با آن ميگويم و مي نالم و مي سرايم باشد که هاتفي جواب آرد...
سلام بزرگوار
استفاده کرديم ...[گل]